در این ایوان سرپوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستو ها و ماهی ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا ای همگناه ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خواب های بی گناهی ها
و من می مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده متروک
شب افتاده ست و در تالاب من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی اما بپوشان روی
که میترسم ترا خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستو ها که با پرواز و با آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
نمی خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من
بیا ای یاد مهتابی