هر چه رسد به قلب و جانم از تو باشد چه نیکوست
حتی ز دستت زهر مثل عسل میماند ای دوست
قسم برآن عشقی که میدانم و میدانی
آماده ام قلب مرا هرجور میخواهی بسوزانی
اما فقط با من بمان در خلوت این شب بارانی
به هر تاب و تابی زدم
به ساز بیتایی زدم
تاتو بمانی نروی نشد که نشد
تیشه به هر کوهی زدم
شبیه فرهاد شدم
شاید تو شیرین بشوی نشد که نشد
در قلب من جز عشق تو
حرفی دگر عشقی دگر بی تو مگر میماند
از من نگذر عاشق باش و
دل دل نکن دیوانه ات بی بال و پر میماند
لبخند تو در یادم هست
این خاطرات هرشب مرا از دوریت میسوزاند
به هر تب و تابی زدم
به ساز بیتابی زدم
تاتو بمانی نروی نشد که نشد
تیشهبه هر کوهی زدم
شبیه فرهاد شدم
شاید تو شیرین بشنوی نشد که نشد