به گمانم که تو هم حال مرا داری
تو هم از دوری و از فاصله بیزاری
تو ازین عاشق دلخسته چه می خواهی
غیر دیوانگی و غیر وفا داری
شال قرمز زدی و به که چه زیبایی
شهر را آمدنت کرده تماشایی
کوچه با عطر نفس های تو عاشق شد
ماه خوش خنده ی من در دل شب هایی
دلبر دیوانه ی من
ملکه ی خانه ی من
سر تو بر شانه ی من در دل من باش
دست در دست تو و مست تو و چشمانت
باید از مردم این شهر کنم پنهانت
نکند چشم حسودی برسد از راه و
دست این دلشده کوته شود از دامانت
دست من نیست که دور سر تو میگردم
یک سبد عشق برای دل تو آوردم
چشم زیبای تو دریاست و من غرق درآن
عشق تو نیمه ی جانیست که پیدا کردم
دلبر دیوانه ی من
ملکه ی خانه ی من
سر تو بر شانه ی من در دل من باش
دلبر دیوانه ی من
ملکه ی خانه ی من
سر تو بر شانه ی من در دل من باش